تفهیم

میرسد منقم خون خدا از این راه......هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

تفهیم

میرسد منقم خون خدا از این راه......هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

ژوان کورسل شهید مرصاد

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۷ ب.ظ

در نماز جماعت اهل سنت پاریس، سخنرانی‌های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می‌کردند. یکی از آنها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که بازهم برای او از این سخنرانی‌ها بیاورند. بعد از مدتی، رفت و‌آمد "ژوان کورسل" با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد. غروب شب جمعه‌ای، یکی ازدوستانش "مسعود" لباس پوشید برود کانون برای مراسم، "ژوان" پرسید: "کجا می‌ری؟" گفت: "دعای کمیل" ژوان گفت: "دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می‌دی بیاییم!" گفت: "بفرمایید" . عربی را خوب می‌دانست. با "مسعود" رفت و آخر مجلس نشست. آن شب "ژوان" توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه‌ها می‌گفتند. هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: "بریم دعای کمیل ". گفتند: "حالا که دعای کمیل نمی‌روند "؛ تا شب خیلی بی‌تاب بود. یک روز بچه‌های کانون، دیدند "ژوان" نماز می‌خواند، وقتی مسعود از "ژوان" پرسید: "کی تو رو شیعه کرد؟" او جواب داد: "دعای کمیل علی(ع) ". گفت: "می‌خواهم اسمم رو بذارم علی ". "مسعود " گفت: "نه، بذار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع). " گفت: "پس چی؟" ـ "هرچی دوست داری " گفت: "کمال " چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود. مادرش، خیلی ناراحت بود. می‌گفت: "شما بچه منو منحرف می‌کنید ". بچه‌ها گفتند: "چند وقتی مادرت را بیار کانون " بالاخره هم مادرش را آورد. وقتی دید بچه‌ها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد. یک روز گفت: "مسعود! می‌خوام برم ایران طلبه بشم ". آن زمان دبیرستانی بود. رفت و بعد از مدتی آمد و گفت: "کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچه‌ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم. " با برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت. مسعود گفت: "تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی! خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و به قم رفت. ظرف پنج ـ شش ماه به راحتی فارسی صحبت می‌کرد. اجازه نمی‌داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می‌گفت: "معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود. " خیلی راحت می‌گفت: "من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم. " یک کتاب "چهل حدیث " و "مسأله حجاب " را به زبان فرانسه ترجمه کرد.یک روز رفت پیش مسعود و گفت: "می‌خواهم برم جبهه " ایام عملیات مرصاد بود. مسعود گفت: "حق نداری " . گفت: "باید برم ". مسعود: "جبهه مالی ایرانی‌هاست؛ تو برو درست رو بخوان ". گفت: "نه! حضرت امام گفتند واجب است. " فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه می‌گوید: اگر "کمال کورسل " شهید نمی‌شد، امروز با یک دانشمند روبه‌رو بودیم، شاید با روژه‌ گارودی دیگر!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۲۲
سید محمدرضا موسوی

ژوان کورسل شهید مرصاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی